بی آبروترین خانواده دنیا | Looti.net (2024)

قسمت اول

سلام من نویدم. ۲۲ سالمه. من صاحب بی آبروترین خانواده دنیام. به جرات میتونم بگم کاری نبوده که مامان و آبجیای من نکرده باشن. الان که این داستانو مینویسم مامان و بابام از هم طلاق گرفتن و‌دوتا خواهرامم هرکدوم واسه خودشون ‌شوهر دارن و منم واسه خودم تنها زندگی میکنم، ولی قبلا همه باهم زندگی میکردیم و میخوام داستانای اون موقع زندگیمونو براتون تعریف کنم. خانواده ما خیلی خانواده راحت و امروزی بود، مخصوصا مامانم که با ما سه تا خیلی راحت بود. بابام بهش میگفت چرا و اعتراض میکرد ولی چون همش پای بساط بود و خیلی هم پول درنمیاورد کسی جدیش نمیگرفت. بابام اسمش حمید بود. یه مرد لاغر قدکوتاه با یه سبیل نازک. هرروز میرفت یه کارخونه بیرون شهر سر کار. البته کار که چه عرض کنم، یه دوست پولدار داشت که هرروز میرفت پیشش تریاک میکشید و هرکاری داشت واسش انجام میداد. یه جورایی شغلش خایه مالی بود. مامانمم اسمش افسانه بود. یه زن خوشگل بود با چشای سبز و پوست سفید و هیکل خیلی سکسی ای هم داشت. کاپ سینه هاش F بود و سایز ۹۰ میپوشید. دوتا سینه هندونه ای بزرگ داشت که نرم بودن اما شل و ول نبودن و سفت وایمیسادن. معمولا هم لباسای راحت میپوشید که پستوناشو خفه میکردن و کیر هر مرد و پسری رو شق میکرد. از کونش که نگم براتون. اونقدر به کونش می رسید و هوای کونش رو داشت که نگو. امکان نداشت کسی تو خیابون از کنارش رد بشه و به سینه های قلمبش و کون نرم و زنونش نگاه نکنه. کلا خیلی به خودش میرسید و به خواهرامم میگفت به خودشون برسن و باهاشون عین یه دوست راجب همه چی حرف میزد. شاید تاثیر خانوادش بود که از درباریای زمان شاه بودن، شایدم تاثیر ارضا نشدن توسط بابام. هرچی بود مامانم یکی از داغ ترین و حشری ترین زنایی بود که تو کل زندگیم دیدم.

اولین خاطره سکسی ای که از مامانم دارم مربوط به نه سالگیه. اینقد عجیب بود و تحریک شدم که همشو با جزئیات و دقت یادم مونده. اون روز مدرسه تعطیل بود. صبح که از خواب پاشدم اومدم بیرون و دیدم انگار هیشکی خونه نیست. یه چرخی تو راهرو و هال خونه زدم و وقتی داشتم با خوشحالی از این که میتونم تا وقتی مامانم برمیگرده کامپیوتربازی کنم میرفتم تو اشپزخونه یه چیزی بخورم، نزدیک پذیرایی خونه که شدم دیدم صدای آه و اوه مامانم میاد. دیدم مامانم با شرت و‌ سوتین رو مبل پذیراییمون خوابیده بود و همونطور که پاهاشو کامل باز کرده بود، یه دستشو کرده بود تو شرتش با اون یکی دستش سینه هاشو از رو سوتین میمالید و از شدت لذت بردن به خودش میپیچید. من همینطور خشکم زده بود. هیکل گوشتی و سفید مامانم با اون سینه های هندونه ای و اون رونای بلوری لخت جلوم بود و داشت خودارضایی میکرد. میدونستم نباید منو ببینه، به همین خاطر سریع پشت ستون قایم شدم. مامانم جفت سینه های بزرگشو بدون این که سوتینشو دربیاره انداخت بیرون و شروع کرد با نوک قهوه ای و پهنشون بازی کردن. بعد شرتشو گرفت شکل یه نوار کرد و گذاشت لای کسش و شروع کرد با انگشت روش مالیدن و اه کشیدن. بعد انگار دید حال نمیده و کس و کونشو داد بالا و با دو دستاش شرتشو دراورد و کسشو لخت لخت کرد. اولین باری بود که کس میدیدم و از شانس من کس مامانم بود. تجربه عجیبی بود. کس تپلی و قشنگی داشت. من اون بارای اول یه جورایی از شکل کس چندشم میشد ولی بعد درست شد. فک کنم دلیل علاقه شدیدم به دیدن سکسای مامانم همین باشه که هیکل زنونه و سکسو با مامانم شناختم و تو ذهنم واسه همیشه اون شد زن ایده ال. البته ناگفته نماند که هیکل مامانم از اکثر پورن استارای فیلما بهتر بود.

مامانم رو مبل رفت بالاتر. شروع کرد همونطور که رو یکی از کوسنای مبل بالا پایین میرفت و عین جنده ها پیج و تاب میخورد، کسشو میمالید و آه میکشید. زیر لب میگفت "منو بکن اقا رضا، منو با کیر گندت جر بده" اون موقع نمیدونستم اقا رضا کیه که مامانم داشت با تصور دادن بهش خودارضایی میکرد (هرچند خیلی زود فهمیدم.) ولی حتی همون موقع هم معلوم بود هربار بابا و مامانم سکس میکنن مامانم چشماشو میبنده و تصور میکنه اون اقا رضا روش خوابیده. ازدواجشون اصلا خوب نبود. مامانم یه زن سکسی و هات بود و بابام تقریبا به دردنخور بود. الان که فک میکنم حق داشت بده چون هرکی جفتشونو از دور میدید میگفت حیف این کس که زیر این باشه. خلاصه مامانم انگار کلافه شده بود که ارضا نمیشه رفت یکی از این موز پلاستیکیای دراز که تو ظرف میوه خوری تزئینی بودو برداشت و اورد. همونطور که میمالید رو سینه هاش و چشاشو بسته بود کسشو میمالید. گذاشتش وسط دوتا سینه هاش و کردش تو دهنش و شروع کرد ساک زدن براش. موزه رو جوری مک میزد و سرش و کناراشو لیس میزد انگار کیریه که چند سال منتظرش بوده. یکم بعد کردش تو کسش. همونطور که چشماشو بسته بود تو کسش جلو عقب میکرد و اه میکشید. یکم که تو کسش کرد و دراورد انگار دید حال نمیده و برداشت گذاشتش بین شکاف مبل و قمبل کرد جلوش و شروع کرد جلو عقب کردن کونش و دادن بهش. جوری دستشو میبرد عقب دور خیاره رو میگرفت و موقع دادن بهش سوراخ کونشو میمالید و اه میکشید که خیال میکردی کیر واقعیه. هی زیر لب میگفت رضا رضا رضا و خودشو جلو عقب میکرد تا این که یهو طاق باز خوابید رو زمین و موزو با دست برداشت و شروع کرد خیلی وحشیانه و با سرعت جلو عقب کرد تا به خودش لرزید و افتاد همونجا وسط هال. اون اولین باری بود که من ارضا شدن یه زنو دیدم و هنوزم به نظرم قشنگ ترین اتفاقیه که میشه به چشم ببینی.

خلاصه اون روز من رفتم تو اتاق و اصلا مامانم متوجه نشد، ولی زندگی من دیگه عوض شد. بعد از اون دیگه حتی روم نمیشد تو چشاش نگاه کنم. اصلا هنوز بالغ نشده بودم ولی بارها به یاد بدن لخت و سکسی مامانم و خودارضاییش جق زدم و تو حالتای مختلف تصورش کردم. دیگه از اون به بعد همیشه حواسم به مامان بود به امید این که بتونم یه بار دیگه موقع خودارضایی یا سکس ببینمش. هروقت میخواست بره بیرون تیپای سکسی و تابلو میزد. الکی میگفت میره خونه خالم یا دوستاش ولی من که باورم نمیشد. تا این که یه بار گفت داره میره خرید و من بهش گفتم اگه میشه منم بیام چون تنها تو خونه حوصلم سر میره. اول قبول نکرد ولی بعد کلی اصرار قبول کرد. یادمه اون روز یه شلوار استرچ یا ساپورت مشکی پوشیده بود که یه وجب بالای کفشش بود که قشنگ پابند طلایی سکسی ای که انداخته بودو نشون میداد و به پسرا و مردا داد میزد بیایید منو بکنید. به خاطر کفش پاشنه ده سانتی ای که پوشیده بودم کون تاقچش خیلی ناجور افتاده بود عقب. کلا هر وقت با اون هیکل شبیه ساعت شنیش تو کوچه یا خیابون راه میرفت تمام مردا خیره میشدن به کونش که از زیر مانتو بد جوری خودنمایی میکرد و این ور اونور میشد، حالا که دیگه این همه هم تیپ زده بود و ارایش کرده بود. شاید شما واستون عجیب باشه ولی باید درک کنید. وقتی مامانت اونطوری تو شلوار استرچ کونشو جلو مردای محلتون میلرزونه نمیتونی بیغیرت نشی.

تو راه که داشتیم پیاده میرفتیم مغازه یه موتوریه تو پیاده رو از کنارمون رد شد و داد زد "اون کون مرمریتو بکنم با کیرم خانومی" مامانم هیچی نگفت ولی من از شدت لذت به خودم لرزیدم. حس بدی داشت ولی از تصور کون لخت مامانم زیر یه مرد دیگه خیلی حال کردم. فکرم خیلی مشغول شد. وقتی رفتیم تو لباس فروشی دوتا فروشنده بودن که رفتارشون با مامی زیادی دوستانه بود. مثلا مامانم وسطای خریدمون به یکیشون که خیلی هم خوشتیپ و ورزشکار بود گفت "یه چیزی بده که وقتی ورزش میکنم سینه هام اینقد بالا پایین نپره" فروشنده هم گفت "چشم، ماشالا سینه های شما خیلی بزرگن افسانه جون" مامانم با لحن شاکی گفت "ما که از بزرگیشون خیری ندیدیم. فقط کمردرد و نگاهای مردای هیز بهمون رسیده" و دوتایی خندیدن. بوی عطر تند و سکسی مامانم تو مغازه پیچیده بود و مطمئن بودم جفت فروشنده ها مث من مست عطرش و دیدن هیکل سکسی مامانم شده بودن. یکم بعد به مامانم گفت "افسانه جون سوتین نمیخوای واسه خودت؟ چیزای خوبی اوردیما" مامانم گفت "چرا اگه چیز خوب داری که میخوام... مثلا چی؟" پسره یه سوتین اورد پهن کرد رو شیشه جلوش و گفت "بفرمایید... نرم ترین و لطیف ترین سوتینیه که تا حالا تو بارامون داشتیم، مخصوص خودت نگه داشتم. یه تن بزن اگه میخوای" مامانم گفت "وای حتما" و رفت تو اتاق پرو. من تو کل اون مدت از خجالت روم نمیشد تو چشای فروشنده نگاه کنم و اونم احتمالا فکر میکرد من یه بچه اسکلم و حالیم نیست و کار خودشو میکرد.

مامان وقتی پرو کرد درو باز کرد و دستشو از لای در اورد بیرون. سوتینشو همونطور گرفته بود تو دستش و معلوم بود لخت لخته. بهش گفت "حسام جون این اندازه نیست" فروشنده سوتینو از دستش گرفت و گفت "چجوریه؟ واسه سینه هات کوچیکه؟" مامانم گفت "اره یه سایز بزرگتر بهم بده" پسره گفت "کش زیرش که سینه هاتونو اذیت نمیکنه؟" مامانم گفت "نه همون بزرگتر شه درست میشه"وای خدا داشتم دیوونه میشدم از این راحت حرف زدنشون. حسامه این بار یه شرتم بهش داد و گفت "بیا افسانه جون اینم ستشه باهم بپوش ببینم" وای خدا یعنی واقعا میخواست مامانمو تو شرت و سوتینش ببینه؟ خیلی طول نکشید که جوابمو گرفتم. بله اونم چه جور. مامانم وقتی پرو کرد در اتاق پرو رو وا کرد و صداش کرد. انگار داشت شرتشو پایین بالا میکرد و میگفت "ببین این گیر میکنه وقتی میپوشیش و درش میاری" فروشنده اب دهنشو قورت داد و گفت "خب تو باسنت بزرگه مشکل از این نیست که. بذار من کمکت کنم" و سرش و دستاشو برد تو اتاق پرو. اولین بار بود یه مرد غریبه کون مامانمو در حضور من میمالید. حس خیلی عجیبی بود. هم لذت داشت هم حسادت. حسام بهش گفت "افسانه جون شلوار جین خوبم دارم، نمیخوای یه تن بزنی؟" مامانم گفت "نه عزیزم، کونم از محدود شدن تو شلوار جین تنگ زیاد خوشش نمیاد" حسامم پررو گفت "با این کونی که شما داری نبایدم خوشش بیاد"

مامانم انگار فهمید دیگه خیلی دارن راحت و صمیمی میشن و فضا سکسی شده همونطوری یه شال انداخت رو سینه هاش و اومد بیرون و به من گفت "عزیزم مامانی لباس خریدنش طول میکشه. علی اقا دوست عمو حسام شما رو با موتورش میبره خونه تا من خریدم تموم میشه شما اذیت نشی" من که غیرتی شده بودم و حس بدی پیدا کرده بودم و هم این که میخواستم ببینم چی میشه گفتم "نه اذیت نمیشم میمونم" که مامانم دستشو زد به پهلوش و با اخم گفت "همینی که گفتم، شما الان میری خونه. عمو تو راه واست بستنی هم میخره" من که دیگه چاره ای نداشتم همراه پسره که بهم پوزخند میزد رفتم و‌ مامانمو در حالی که فقط یه شرت و سوتین پوشیده بود تو مغازه با حسام تنها گذاشتم. اون پسره علی تو راه همش از مامانم میپرسید و منم جوابای پرت و پلا میدادم. گفتم بستنی نمیخوام تا زودتر منو برسونه خونه. وقتی رسیدم خونه سریع پریدم تو اتاقم خودارضایی کردم. این اولین باری بود که با تصور دادن مامانم به یه مرد دیگه ارضا شدم. فکر هیکل لخت مامانم که با حسام تو اون اتاق پرو تنگ همو میمالیدن خیلی حشریم کرد. نمیدونم به حسام کامل میداد یا نه، ولی اونقد موقع بیرون رفتن به خودش میرسید و همیشه گوشیش دستش بود و میرفت تو اتاق طولانی با تلفن حرف میزد که فک کنم حتما میداد دیگه. فقطم به این تنها نمیداد فک کنم. چندوقت بعد یه بار که با دوستم داشتیم از مدرسه برمیگشتیم مامانمو تو ماشین یه مرد غریبه دیدم که داشتن باهم میخندیدن و لاس میزدن ولی چون با دوستم بودم و نمیخواستم ابرومون بره هیچی نگفتم.

ولی چیزی که باعث شد فکم بچسبه به زمین، روزی بود که چند ماه بعدش از مدرسه زود برگشتم و دیدم یه جفت کفش مردونه جلو در خونمونه. مامانمو صدا زدم و جوابی نشنیدم. وقتی جلوتر رفتم دیدم یه سیگار وینستون و یه فندک هم رو اپن اشپزخونس. عجیب بود چون بابای من اصلا سیگار نمیکشید. یکم بعد دیدم مامانم و شوهر خاله محبوبه با سر و وضع به هم ریخته از اتاق اومدن بیرون. تازه دوزاریم افتاد اون اقا رضا کدوم اقا رضا بوده. اقا رضا شوهر خاله محبوبه دوست صمیمی مامانم بود که تو کار ساخت و ساز بود و وضع خوبی داشت و یه ماشین شاسی بلندم داشت. مامانم گفت "ااا اومدی خونه نوید؟ اقا رضا اومده بود وان خونه رو درست کنه" رضا هم بم گفت "چطوری مرد؟ در وانو حسابی خراب کرده بودیا" و دوتایی خندیدن. سعی میکردن هی خوش اخلاق باشن و بخندن ولی خیلی مصنوعی رفتار میکردن و دست پاچه بودن. باورم نمیشد مامانم داره با شوهر دوست صمیمیش سکس میکنه. اقا رضا چند دقیقه بیشتر نموند و گفت باید بره ولی من دیگه قشنگ فهمیدم بکن مامانمه. از اون به بعد شدیدا حواسم به مامانم بود و منتظر بودم سوتی بده و یه موقعیتی پیش بیاد و با اقا رضا سکس کنن من یه جا دزدکی سکسشونو ببینم. جلوی من خیلی مواظب بود ولی بازم فک میکرد من بچم و منو دست کم گرفته بود.

اخرش یه روز که خیلی عادی بهم گفت "نوید من میخوام برم با خاله محبوبه تو پارک یکم قدم بزنیم. تو با دوستات میری بیرون؟" من شک کردم. وقتی بهم گفت همراه خودش برم بیرون که مطمئن شه درا رو درست قفل میکنم دیگه شکم به یقین تبدیل شد. یه نقشه ای به ذهنم رسید که بتونم سکسشونو ببینم. خیلی ریسکی بود ولی خب تصمیم گرفتم امتحانش کنم. گفتم وقتی مامانم داره حاضر میشه وانمود میکنم که دارم زودتر از مامان از خونه میرم بیرون و درو میزنم به هم و وایمیسم تو راهروی کوچیکی که تو خونه جلو در بود. بعدش میرم تو دستشویی ای که تو همون راهروئه و درشو از قبل باز گذاشتم و اونجا تو تاریکی قایم میشم و سعی میکنم بی سر و صدا درشو ببندم. مامانم هیچوقت از اون دستشویی استفاده نمیکرد و دلیلی نداشت اگه برق و هواکشش روشن نباشه درشو باز کنه. نقشه خوبی بود ولی بازم بار اولم بود یه همچین کاری میکردم و خیلی میترسیدم. اخرش همین کارو کردم و همه چی طبق نقشم پیش رفت. همونطور که تو تاریکی تو دستشویی وایساده بودم و سعی میکردم تا جایی که میشه اروم نفس بکشم صدای تلفن حرف زدن مامانمو شنیدم "نه بابا نوید رفت، حمیدم که تا شب نمیاد. دیگه خودت پاشو مستقیم بیا اینجا. بدو رضا خیلی حشری ام برمیگرده این دوباره یهو" بخشکی شانس. من گفتم از خونه میره بیرون و من میام بیرون. انگار قرار بود همونطور تو دستشویی بمونم. یکم بعد تلویزیونو روشن کرد و تلویزیون دید تا صدای زنگ اومد. پاشد تلویزیونو خاموش کرد و صدای اسپری زدنش اومد.

رضا که در زد سریع اومد به استقبالش و درو باز کرد. صدای ماچ و بوسه و احوال پرسیشون میومد. مامانم گفت "بریم؟" رضا گفت "بابا بذار من یه دستشویی برم" که من وحشت کردم. اگه رضا میومد تو همون دستشویی که من بودم ابروم میرفت. داشتم تو ذهنم مرور میکردم که خودمو بندازم کف دستشویی و وقتی پیدام کردن بگم از حال رفتم که مامانم گفت "بیا دیگه بعد سکس برو، من دلم شور میزنه این باز دوباره بیاد" رضا خندید و گفت "حسابی حشری هستیا" مامانم گفت "معلومه. فک کردی اون کسخل منو میکنه؟" رضا انگار یه بوس از لپش کرد و گفت "غصه نخور خودم اینقد میکنمت که دیگه هوس کیر نکنی" و رفتن اونطرف خونه. من یکم منتظر موندم و گوشامو تیز کردم و وقتی دیگه هیچ صدایی به گوشم نمیرسید جرات پیدا کردم و به اروم ترین حالت ممکن دسته درو اوردم پایین و درو باز کردم. خدا رو شکر اون طرف بودن. انگار تو اشپزخونه بودن. من اروم اروم رفتم جلو و خم شدم و با دقت تمام از پشت ا‌پن نگاهشون کردم. وای خدا چی میدیدم. تا همین امروزم بهترین خاطره سکسی زندگیمه: مامانم با یه تاپ تنگ که نصف سینه هاش از بالاش افتاده بود بیرون و یه ارایش غلیظ روی کابینتا خم شده بود و یه پاشو گذاشته بود بالا رو صندلی. جلوش خم شده بود و رضا از پشت کیرشو کرده بود و تو کسش و دستشو گذاشته بود پشت گردنش. مامانم میگفت "جون رضا عجب کیری داری. بکن منو خیلی خوبه. عاشقتم... کسمو دوست داری؟ از مال محبوبه بهتره؟" رضا همونطور که با صلابت و محکم تو کسش تلمبه میزد گفت "اوففف از زمین تا اسمون"

مامانم فقط اه میکشید و خدا خدا میکرد و با حرفاش کیر جفتمونو به راست ترین حالت ممکنش میرسوند. یکم بعد گفت بذار لباسامو دربیارم ولی رضا نشوندش رو زمین جلوش و کیرشو داد دهنش. کیرش معمولی بود. البته اون موقع تو اون سن از مال من خیلی بزرگتر بود و فک میکردم بزرگه ولی بعدا که سکس مامانم و خواهرام با ادمای مختلفو دیدم فهمیدم معمولی بوده. مامانم ولی واسه همون کیر معمولیش جوری جنده بازی درمیاورد که ادم باورش نمیشد که یه زن خانه دار ایرانیه و ده ساله تو امریکا پورن بازی نمیکنه. همونطور که کیرشو مک میزد و میلیسید و با دست میمالید، بعضی وقتا هم خایه هاشو میذاشت تو دهنش و میخوردشون. بار آخر همومطور که خایه های رضا تو دهنش بود شبیه جنده ها تو چشاش نگاه کرد و کیرشو دراورد با دست گرفت و گفت "موهامو واسه تو کوتاه کردم، خوشگل شده؟" رضا گفت عالیه عزیزم و بلندش کرد لباساشو دونه دونه دراورد. دیدن بدن سکسی و سفید مامانم که یکی یکی لباساش از روش کم میشدن کیرمو به مرز انفجار رسونده بود. اینقد دوست نداشتم حالم تموم شه که مالوندن کیرمو متوقف کردم تا یه وقت ابم نیاد. رضا داشت سوتین قرمز مامانمو درمیاورد که بزرگترین مشکل پیش اومد و به جای این که ابم بیاد کیرم از ترس خوابید. رضا زد در کون مامانم و انداختش جلو و بهش فهموند بیاد تو هال. من سریع رفتم پشت مبل و تا جایی که میشد خودمو مچاله کردم. شکر خدا رفتن دقیقا روبروی من و اینقد گرم سکس بودن که اصلا حواسشون نبود. رضا از پشت چسبید به مامانم و شروع کرد مالوندن سینه های لخت بزرگش. من خزیدم رفتم زیر میزمون و خدا خدا میکردم منو نبینن. رضا مامانمو انداخت رو مبل و دوتا پاهاشو با دستاش داد هوا و شروع کرد تلمبه زدن تو کسش. با تمام توانش و خیلی منظم کس مامانمو میکرد و مامانم دیگه نتونست خودشو کنترل کنه. از فرط لذت جیغ زد و با ناخنای بلند پشت کمر رضا رو چنگ زد و چشبوندش به خودش. این اولین باری بود که ارضا شدن یه زنو زیر کیر از نزدیک میدیدم، خیلی حس خوبی داشت.

رضا خوابید رو مامانم و ازش لب گرفت و بهش یکم زمان داد تا اروم شه. بعد برش گردوند رو مبل قمبلش کرد و شروع کرد داگی استایل کسشو کردن. مامانم میگفت "جون رضا بزن در کونم" رضا هم محکم کونشو اسپنک میکرد. میگفت "جوننن... کس من بهتر از محبوبست اره؟ جون... من و تو زن و شوهر واقعی همیم. تو صاحب منی رضا میخوام مال تو باشم. کونمو بگیر مال خودته" رضا فقط با لذت اه و ناله میکرد و محکم تلمبه میزد. اینقد تند و محکم میزد که مامانم رفته رفته سر خورد و قشنگ خوابید رو مبل. رضا افتاده بود روش و فقط صورت و گردنشو بوس میکرد. وقتی نشست رو مبل و مامانمو برگردوند نشوند رو کیرش تازه کون مامانمو دیدم. چیکار کرده بود باهاش. روی کون سفید مامانم همش سرخ شده بود و جای دست و ضربه بود. رضای وحشی خودشو صاحب مامانم میدونست و اون کون بزرگ و گرد و سفید مامانمو به اون روز انداخته بود. یکم دیگه همونطور تو کس تلمبه زد و کونشو با دستاش رو کیرش بالا پایین کرد تا ارضا شد و یه دادی زد. کیرشو بیرون نکشید. اون موقع نمیدونستم ولی الان میدونم که کل ابشو تو کس مامانم خالی کرد. نمیدونم مامانم قرص میخورد یا براش مهم نبود بچه یه مرد دیگه به جز بابامو به دنیا بیاره. حتما میگفت این حمید که کسخله میندازم گردنش. حالا به هر حال حسابی دوتایی سکس کردن و بعدشم لش کردن. من هی بیشتر رفتم زیر میز تا منو یه وقت نبینن. اخر رضا وقتی میخواست بره پاشد یه دسته پول گذاشت رو اپن و گفت "اینو داشته باش تا بار بعد بیشتر بهت میدم. خرج خونه یا اون کسخل نکنیا، همشو واسه خودت خرید کن خانومی" و همو بوس کردن و رفت. مامانمم گوشیشو برداشت و رفت سمت اتاق. من بالاخره تونستم یه نفس راحت بکشم و اومدم بیرون و در خونه رو زدم به هم که مثلا تازه اومدم. مامانم حتی به استقبالمم نیومد. فقط وقتی نزدیک اتاقش شدم گفت "کار دارم نوید نیا تو" و منم گفتم باشه و رفتم تو اتاقم. این شروع یه زندگی مهیج طولانی واسه من بود. به همین راحتی فهمیدم مامانم به بابام خیانت میکنه و خیلی هم حشریه و از همون اول یاد گرفتم از جنده بودن مادرم و‌ خواهرام لذت ببرم. تو قسمتای بعد همه چی رو واستون تعریف میکنم.

بی آبروترین خانواده دنیا | Looti.net (2024)

References

Top Articles
Latest Posts
Article information

Author: Eusebia Nader

Last Updated:

Views: 6185

Rating: 5 / 5 (80 voted)

Reviews: 95% of readers found this page helpful

Author information

Name: Eusebia Nader

Birthday: 1994-11-11

Address: Apt. 721 977 Ebert Meadows, Jereville, GA 73618-6603

Phone: +2316203969400

Job: International Farming Consultant

Hobby: Reading, Photography, Shooting, Singing, Magic, Kayaking, Mushroom hunting

Introduction: My name is Eusebia Nader, I am a encouraging, brainy, lively, nice, famous, healthy, clever person who loves writing and wants to share my knowledge and understanding with you.